بنظرم ما آدمها در برابر عود کردن آن روی سیاهِ سگ افسردگی دو راه بیشتر جلوی پایمان نیست: یک) برای گذر زمان و امید بیهوده به اعجاز ساعت، خودمان را اسیر خانه، اتاق، تخت و بالش و خواب کنیم. دو) از خانه بیرون بزنیم و زیر لب بگویم هرآنچه بادا باد! تا سر موقعش رخت جنگ تن کنیم.
+ من؟ هنوز نمیدانم خورشید فردا که طلوع کند کدام راه را انتخاب میکنم.
++ از همین حالا که هیچ چیز ثابت نشده. برای تصوری که ازت ساخته بودم، دلتنگ شدم.
+++ شبی که گذشت به مراتب از خودم پرسیدم آیا گوشهای از عشق و آرامش و یقین و خوشبختیهای دنیا سهم من هم هست؟ یا نه.
++++ کاش یک جوری سرصحبت باز میشد.حالا با کدوم یکی از من؟ فرقی نداره.